خسته از آدم بزرگا

خسته از آدم بزرگا

صندوقچه قدیمی
خسته از آدم بزرگا

خسته از آدم بزرگا

صندوقچه قدیمی

به تنش تجاوز نکردی به روحش تجاوز کردی تو او را زن کردی تو زنانگی اش را ربودی



همه زندگی اش  را باخت


او هم خدایی دارد  


روزی، جایی ، خیلی زود 


گریبانت را می گرد به تو مشت می زند 


که تباه کردی   زندگی اش را 


جوانی اش را 


غرورش را 


فقط برای یک لحظه شهوت و یک شب خوشی تنت 

مراقب باش دختر یا پسر مهربون از مهربونیت سوء استفاده نکنند

به گزارش بولتن نیوز ، مطفی اقلیما مدد کار اجتماعی و رئیس انجمن علمی مددکاران 


در پاسخ به سوال خبر نگار ایسنا ; در مورد این مسئله که چه بیماری مقاربتی به جز ایدز در بین مردم کشورمان رواج 


   دارد گفت :


بیماری های عفونی وجود دارند اما قابل درمان هستند 


بیماری های چوسفیلیس هم تقریبا ریشه کن شده اند 


وی در ادامه گفت :


بیماری که هم اکنون بسیار  رایج شده بیماری مقاربتی به نام زگیل تناسلی است 


دراین بیماری  زگیل هایی روی آلت تناسلی  به وجود می آید که به سرعت در حین مقاربت 


اتقال پیدا می کند 


این بیماری عفونی بوده و منجر به سرطان و همچنین عقیم شدن مرد و نا بارور شدن زن می شود 



 

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است ....کارم از گریه گذشتس بدان می خندم ....

سلام دوستان مهربانم حتما در نظر سنجی های حاشیه وبلاگ شرکت کنید ممنون



اگر نظری درباره ی نظر سنجی های حاشیه وب دارید دراین پست برایم ارسال کنید 


اگر فکر می کنید گزینه ای اشتباه است یا گزینه ای کم گذاشتم باز هم برایم بگویید




عشق یعنی خویش را گندم کنی .....مهربانی را چنین ارزان کنی


عشق آمد خود را گم کن عزیز


قوتت را قوت مردم کن عزیز


عشق یعنی خود را گم کنی 


عشق یعنی خود را گندم کنی 


عشق یعنی نان ده و از دین مپرس 


در مقام بخشش از آیین مپرس 

احساس می کنم جمله مردها گریه نمی کنند را یک نامرد گفته که مردها را از درون ویران کند


به بهانه خرید آدامس جلو رفتم 


بوسیدمش و گفتم آقا کوچولو بابات کجاست 


گفت : رفته پیش خدا 


گفتم عزیزم مامانت کجاست 


گفت اونم مریضه داره میره پیش خدا 


اشکامو نگه داشتم و گفتم روی اون کاغذ چی می نوشتی  


کاغذ پاره رو دست من داد با دست خط بچه گانه و با مزه ای نوشته بود



خدایا باهات قهرم  !!!

فصل پرواز کبوتر می شود

نه عزیزم غصه ها حق تو نیست 

سهم تو ای گل بهار زندگیست 


                                            باز هم طاقت بیار ای ماه من 


                                             بوسه می زنم بر لب هایت ماه من 


عاقبت کابوس شب سر می شود 


فصل پرواز کبوتر می شود 


                                         چشم هایت را ببند ای یاس من 


                                         در خواب می آیم بوسه می زنم لب هایت را یاس من 

کودک زیبای من کاش در آغوش من بودی و عطرت را با بوسه از لب های کوچکت. با تمام وجودم حس می کردم



نوگل زیبای من جرم تو چیست


این چه سطری از کتاب زندگیست 


                            غنچه باید در گلستان بشکفد 


                            با نوازش های باران بشکفد 


پس چرا محکوم خشم باد شد 


خنده های او چرا فریاد شد


                              کو پدر کو خواهر و کو مادرت 


                                 کو عروسک کو کتاب و دفترت 


دل من فدای ناله ی غم ناک تو 


شرم دارم از نگاه پاک تو 



 

زیبا ترین فرشته من



هنوز هم زیبا ترین دختر جهانی


من فدای صورت نازت کودکم




همه دنیا یه طرف خنده رو لبات یه  طرف.....


پسر نازم سرت را بالا بگیر بگذار چشمان آسمانیت را ببوسم


چه سنگدل است سیری که گرسنه را نصیحت می کندکه ....


درد گرسنگی را تحمل کند....(جبران خلیل جبران)


از مهران آخوندی





خسته ام مثل سربازی که دوری می کشه 


تنها دلخوشیش اینه که دزدکی سیگار میکشه 


خستم مثل کلاغی که رفت و نرسید 


خستم از عمری که خواستمو به آخر نرسید 


خستم از پدری که اسما پدر بود 


از پدر بودن فقط دیر نیایی رو بلد بود


خستم از همه دلسوزیای الکی 


از همه آدم بزرگا که بزرگن الکی 


خستم از اون همه در که به روم وا نشدن 


خستم مثل هم آغوشی و ارضا نشدن 


خستم مثل تیغی که رو رگ سر نمی خورذ


مثل پاستور پدر که تو دلم بر نمی خورد


خستم از شب و روزای همش تکراری 


خستم از زندگیم که شده اجباری 


خستم از آدمایی که اینقدر حقیرن 


که فقط موقع سکس واسه هم می میرن 


خستم از اون شبی که زن را داد و مردم زد توش 


آخه مرد حشری بود زن چرا کردش گوش


خستم از آدمایی که پشت هم حرف می زنن


مثل یه عده نفهمن که فقط زر می زنن


خستم من به خدا خسته تر از هر وقتم 


تو کمک کن همه ی خستگیا پر بکشن از بختم


سهم تو این چشمان تر نبود ...آتش و خون و خاکستر نبود ...شانه های کوچکت سنگین شده از غم بابا دلت غمگین شده

خسته ام از آدم و حوا و این دنیای بد 


خسته ام از آواز کلی ها و این رویای بد 


  باز هم لحن صدایت در هوا پیچیده است 


  من صدایت را نمی خواهم ای آوای بد 


   فکر می کردم می شود این روز ها آدم شود 


   نه ! نمی خواهم من این افسانه را حوای بد


    تا چشم گشودم دیدم همه این ها خواب بود


    خسته ام از خواب های مبهم و شب های بد ...