خسته از آدم بزرگا

خسته از آدم بزرگا

صندوقچه قدیمی
خسته از آدم بزرگا

خسته از آدم بزرگا

صندوقچه قدیمی

به تنش تجاوز نکردی به روحش تجاوز کردی تو او را زن کردی تو زنانگی اش را ربودی



همه زندگی اش  را باخت


او هم خدایی دارد  


روزی، جایی ، خیلی زود 


گریبانت را می گرد به تو مشت می زند 


که تباه کردی   زندگی اش را 


جوانی اش را 


غرورش را 


فقط برای یک لحظه شهوت و یک شب خوشی تنت 

نظرات 22 + ارسال نظر

فرشتــه از شــــیطانـــ پرسیـــــد:

قویــتــرین سلاحــــ ِ تو برایــــ فریفــتــــن انسانــها چیستــــ؟

شیطانـــ گفتـــ: به آنها میگویـــــــم :

“هنـــــوز فـــرصتــــ هـســـــــــت”


شیطانــــ پرســــید:

قدرتـمنـدترینـــ سلاحـــ ِ تو برایــــ امیــــد بخشیدنــــ به انسانها چیستـــ؟

فرشتـــــــه گفتــــ به آنـــها مــیـــگو یــــم :

" هنــــــوز فرصتــــ هســـــــــت " !!

اسداله 1393/01/04 ساعت 18:40

سلام

گلها همه با اذن تو برخواسته اند / از بهر ظهور تو خود آراسته اند
مردم همه در لحظه تحویل ، بی شک اول فرج تو را از خدا خواسته اند . . .

mehdi 1393/01/04 ساعت 12:52 http://akharinnafasha.blogfa.com/

ســــــــــــلام
سال نـــــــــــــــــــــو مبارک
امیدوارم ســـــــــــال خوبــــــــــــــی داشته باشی
خوشحال میشم به یاد من هم باشی...

کوله بارم را می بندم
سفر نزدیک است
روی آینه ها پارچه ی سفیدی بگذارید
دل ها را بشورید از کینه های غم آلود
چشم ها را به دنیای جاده،افق کنید
سفر نزدیک است
همسفری نیست تاهمراهی کند
عشقی نیست تا دلداری کند
تنهاتر از همیشه
باز هم می گذرم از آن بیشه
قفل ها بر درب ها زنید
دلها از درد ها زنید
اینجا همه چیز بوی رفتن می دهد
بوی دود اسپند و بوی خاک،
همان خاکی که از ریختن آب بدرقه
از خواب غفلت بیدار می شود
حسی غریبی فرا گرفته همه بودنم را
غریب از عشقی دور از حسی پر نور
مدفون میکنم خاطرات اینجا را
گلگون می کنم امید فردا را
مقصدم همان جاست
همان جا که شهر توست
همان شهری که عشق ،نام اوست

سلام آپم خوشحال میشم سر بزنی.

::

سلام مهشیدجان .نیستی یا هستی پیش ما نمیای.

نازگل ورضاخان منتظرندبیا.

با انکه زما هیچ زمان یاد نکردی
ای انکه نرفتی دمی از یاد کجایی.

" بهار که بیاید دیگر رفته ام "
قصه‌ را که‌ می‌دانی؟ قصه‌ مرغان‌ و کوه‌ قاف‌ را، قصه‌ رفتن‌ و آن‌ هفت‌ وادی‌ صعب‌ را، قصه‌ سیمرغ‌ و آینه‌ را؟
قصه‌ نیست؛ حکایت‌ تقدیر است‌ که‌ بر پیشانی‌ام‌ نوشته‌اند. هزار سال‌ است‌ که‌ تقدیر را تأ‌خیر می‌کنم.
اما چه‌ کنم‌ با هدهد، هدهدی‌ که‌ از عهد سلیمان‌ تا امروز هر بامداد صدایم‌ می‌زند؛ و من‌ همان‌ گنجشک‌ کوچک‌ عذرخواهم‌ که‌ هر روز بهانه‌ای‌ می‌آورد، بهانه‌های‌ کوچک‌ بی‌مقدار.
تنم‌ نازک‌ است‌ و بال‌هایم‌ نحیف. من‌ از راه‌ سخت‌ و سنگ‌ و سنگلاخ‌ می‌ترسم. من‌ از گم‌ شدن، من‌ از تشنگی، من‌ از تاریک‌ و دور واهمه‌ دارم.
گفتی‌ قرار است‌ بال‌هایمان‌ را توی‌ حوض‌ داغ‌ خورشید بشوییم؟ گفتی‌ که‌ این‌ تازه‌ اول‌ قصه‌ است؟ گفتی‌ که‌ بعد نوبت‌ معرفت‌ است‌ و توحید؟ گفتی‌ که‌ حیرت، بار درخت‌ توحید است؟ گفتی‌ بی‌ نیازی...؟
گفتی‌ که‌ فقر...؟ گفتی‌ که‌ آخرش‌ محو است‌ و عدم...؟
آی‌ هدهد! آی‌ هدهد! بایست؛ نه، من‌ طاقتش‌ را ندارم...
بهار که‌ بیاید، دیگر رفته‌ام. بهار، بهانه‌ رفتن‌ است. حق‌ با هدهد است‌ که‌ می‌گفت: رفتن‌ زیباتر است، ماندن‌ شکوهی‌ ندارد؛ آن‌ هم‌ پشت‌ این‌ سنگریزه‌های‌ طلب.
گیرم‌ که‌ ماندم‌ و باز بال‌بال‌ زدم، توی‌ خاک‌ و خاطره، توی‌ گذشته‌ و گل. گیرم‌ که‌ بالم‌ را هزار سال‌ دیگر هم‌ بسته‌ نگه‌ داشتم، بال‌های‌ بسته‌ اما طعم‌ اوج‌ را کی‌ خواهد چشید؟
می‌روم، باید رفت؛ در خون‌ تپیده‌ و پرپر. سیمرغ، مرغان‌ را در خون‌ تپیده‌ دوست‌تر دارد. هدهد بود که‌ این‌ را به‌ من‌ گفت.
راستی، اگر دیگر نیامدم، یعنی‌ که‌ آتش‌ گرفته‌ام؛ یعنی‌ که‌ شعله‌ورم! یعنی‌ سوختم؛ یعنی‌ خاکسترم‌ را هم‌ باد برده‌ است.
می‌روم‌ اما هر جا که‌ رسیدم، پری‌ به‌ یادگار برایت‌ خواهم‌ گذاشت. می‌دانم، این‌ کمترین‌ شرط‌ جوانمردی‌ است.
بدرود، رفیق‌ روزهای‌ بی‌قراری‌ام! قرارمان‌ اما در حوالی‌ قاف، پشت‌ آشیانه‌ سیمرغ، آنجا که‌ جز بال‌ و پر سوخته، نشانی‌ ندارد...

متاسفانه کشورما یکی ازکشوهایی است که این فجایع زیادداریم که ازدلایلش میشه به نابسمانی جامعه وقوانین محدودکننده وشرایط ضعیف خانواده برای تربیت فرزندان به دلیل مشغله مالی وهمچنین رها کردن وآزادی سیاست وارجوونها وکشیده شدن به این سمت...

omid 1393/01/03 ساعت 00:19 http://omidee.blogfa.com/

سلامتی
سعادت
سیادت

سرور
سروری
سبزی

سرزندگی
هفت سین سفره زندگیتان باشد.
نوروز مبارک

ممنون که اومدی لینکی

لیلا 1392/12/29 ساعت 10:45 http://Www.ab6141blogfa .com

مرسی که به فکرم بودی اما شانس ندارم امیل هم ندارم

سلام خوبی؟
بهار هم که نباشد من به مهربانیتان از شکوفه لبریزم ...عیدتان مبارک

elnaz 1392/12/28 ساعت 23:03 http://elnaz6496.blogfa.com

سلام عزیزم خیلی عالی بودممنون عیدت هم پیشاپیش مبارک

علی 1392/12/28 ساعت 18:45 http://the-dark-knight.com

رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن

گفته بودی چشـــم بردارم من از چشمان تــــو

چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن

آرزو کردی کــــه دیگر بـــر نگـردم پیش تــــــــو

راه من، با این که طولانی است، حرفش را نزن

عهد بستــی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ی ما نیست ، حرفش را نزن

خورده ای سوگند روزی عهد خـــود را بشکنــــی

این شکستن نا مسلمانی است ، حرفش را نزن

حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانــی است ، حرفش را نزن....

لیلا 1392/12/28 ساعت 17:55 http://www.ab6141blogfa.com

سلام......
ببخشید خیلی وقته سر نزدم کمک می خواستم باید کار دستی درست کنم کمک می خواستم

sara 1392/12/28 ساعت 17:19 http://mania1993.blogfa.com

خیلی قشنگ بود مهشید جون و البته یکمی هم ناراحت کننده...
کاش هم مردهای جامعمون و هم خانومهای کشورمون یکم خدارو درنظر داشته باشن..آخه یکی نیس بگه به کجا چنین شتابان؟واقعا...!کاش یکمی هم از خدا می ترسیدن..

پیامت خیلی قشنگ بود، سه بار خوندمش، خیلی تحت تاثیر احساسات نعیفش قرار گرفتم. ..
امید وارم حتی یک واژه اش هم از خودت نباشه...

درود خانم...
درود...
امید وارم اول خودتون و بعد...
نه
امید وارم هم شما و هم کودکان جامعه...
کودکان این جامعه...
هردو با هم به ارامش برسند...

سلام.خوب هستین؟

ممکنه روز عید نباشم.....پس پیشاپیش سال نو روبهت تبریک میگم...سال خوب و پر از شادی رو برات آرزومندم...سربلند باشی

mahsa 1392/12/27 ساعت 11:49 http://mahsa5222.blogfa.com

عزیزم لینکیدمت
بلینکم

حمید 1392/12/26 ساعت 22:37 http://hamidrajabi.blogfa.com

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب دارد. روشنی دارد،
تاریکی دارد.کم دارد،بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود
بهار می آید. (محمود دولت آبادی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد